روایت شنیدنی یک امدادگر از تلاش های دخترانه برای یاری دادن به هموطنان


روابط عمومی جمعیت امام رضایی‌ها:

بسم الله
آرام آرام موهایش را خیس می کردم و با دستانم گل های لای موهایش را در می آوردم
و شانه شکسته ای که از بین آوارها پیدا کرده بودم را به موهای نازک و خرمایی رنگش می کشیدم
دخترک سکوت کرده بود و لام تا کام حرف نمی زد
فقط گاهی قطره اشکی از کنار چشمانش می چکید
موهایش را که بافتم با آخرین دستمال توی جیبم صورتش را تمیز کردم
دستانش را گرفتم و بلندش کردم
و تا دم در همراهی اش کردم
یکی از برادران جمعیت امام رضایی ها دم در ایستاده بود
دخترک نگاهی مضطرب به من انداخت
دستانش را با محبت فشار دادم و لبخند عمیقی به او نشان دادم
دل دخترک آرام شد و دستانش را در دستان محکم و قوی همراه جدیدش گذاشت
برادران مهربان جمعیت امام رضایی ها او را بردند
تا در خانه ای امن ساکن کنند…
ما در کنار هم ایران را آباد می کنیم

*قهرمانی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *